در مطالعات روان‌شناختی و علوم تربیتی، تبیین توانایی‌های انسانی همواره یکی از چالش‌برانگیزترین مسائل نظری و کاربردی بوده است. تقسیم‌بندی‌های سنتی از هوش یا توانایی، غالباً بر پایهٔ تمایزهای ثابت و منفک میان ابعاد شناختی، عاطفی یا رفتاری صورت گرفته‌اند. با این حال، نگاهی نو در روان‌شناسی معاصر، خصوصاً در رویکردهای تعاملی، بر پیوند پویا و دوسویه میان یادگیری، عمل و بافت اجتماعی تأکید می‌ورزد.

پارادایم توانایی‌های بنیادین در چارچوب تعاملی، مدلی کل‌نگر از هوش و عملکرد انسانی ارائه می‌دهد که بر پویایی، هم‌کنشی و زمینه‌مندی تأکید دارد. این رویکرد، بر خلاف الگوهای سنتی، انسان را نه مجموعه‌ای از توانش‌های ایستا، بلکه یک کنشگر در حال یادگیری و تعامل مستمر با زمینه می‌داند. بر این اساس، تربیت، آموزش و توانمندسازی فرد، باید با در نظر گرفتن ساختار تعاملی توانایی‌های یادگیری و کنش طراحی شود.

 مقالهٔ حاضر کوشیده است تا بر پایهٔ این رویکرد، پارادایمی نظری برای تبیین توانایی‌های بنیادین انسانی ارائه کند.

ساختار توانایی‌های بنیادین

مطابق این دیدگاه، توانایی‌های بنیادین انسانی به پنج دستهٔ اصلی تقسیم می‌شوند: سه توانایی در حوزهٔ یادگیری (که با عنوان سه نوع هوش شناسایی می‌شوند) و دو توانایی در حوزهٔ عملکرد (که به‌مثابه دو نوع کنش معرفی می‌گردند).

سه توانایی یادگیری عبارت‌اند از: هوش تجربی، هوش تحصیلی و هوش تحلیلی. این سه، نمایندهٔ سه مسیر بنیادین برای یادگیری مفاهیم و دانسته‌ها هستند و ظرفیت ذهنی انسان را برای ادراک، تجربه، طبقه‌بندی و فهم ساختارها نمایندگی می‌کنند. از سوی دیگر، دو توانایی عملکردی عبارت‌اند از: کنش وظیفه‌مندی و کنش نوسودمندی. این دو، نشانگر نحوهٔ بکارگیری دانسته‌ها در میدان عمل هستند: یکی در قالب انجام دقیق وظایف تعیین‌شده، و دیگری در قالب ارائهٔ راه‌حل‌های نوآورانه و کارآمد برای مسائل پیچیده.

هوش به مثابه توانایی تعاملی در یادگیری

در این چارچوب، هوش دیگر یک ویژگی منفک یا ارثی صرف نیست، بلکه پدیده‌ای تعاملی تلقی می‌شود که در هم‌کنشی میان ظرفیت یادگیری، کنش‌گری و زمینه‌های اجتماعی پدیدار می‌شود. از این منظر، سه نوع هوش یادشده هرگز به‌طور منفرد عمل نمی‌کنند، بلکه در یک شبکهٔ پیوسته و متعامل به یکدیگر وابسته‌اند.

هوش تجربی، به معنای توانایی در ادراک محیط و تعامل مستقیم حسی ـ حرکتی با پدیده‌هاست. این هوش با کنجکاوی، تیزحسی و آشنایی عملی پیوند دارد و فرد را قادر می‌سازد تا دانسته‌هایش را در تجربه زیسته به کار گیرد.

هوش تحصیلی، توانایی یادگیری نظام‌مند مفاهیم آموزشی و فهم نظری مواد درسی است. این هوش با پشتکار، دقت و نظم فکری پیوند داشته و معمولاً در قالب موفقیت تحصیلی بروز می‌یابد.

هوش تحلیلی، توانایی درک ساختار مفاهیم، تفکیک اجزای آن، کشف روابط، استنتاج نتایج، و در نهایت سازماندهی مفاهیم در قالب یک نظام منسجم نظری است. این نوع هوش شامل مؤلفه‌هایی چون مفهوم‌یابی، سازه‌یابی، ریشه‌یابی، استنتاج، تلازم، بینش و یکپارچگی نظری است.

کنش به مثابه بروز توانایی در میدان عمل

بر پایهٔ همین رویکرد تعاملی، توانایی‌های یادگیری زمانی به فعلیت می‌رسند که در قالب کنش بروز یابند. کنش، در اینجا صرفاً به معنای رفتار فیزیکی یا واکنش شرطی نیست، بلکه نمود هدفمند و جهت‌دار دانسته‌ها و آموخته‌هاست. دو نوع کنش بنیادین تعریف شده‌اند:

کنش وظیفه‌مندی، به معنای انجام درست، دقیق و کامل آن چیزی است که از فرد خواسته شده است. در این نوع کنش، تمرکز فرد بر دقت در اجرای مسئولیت‌ها و تبعیت از قواعد مورد انتظار است.

کنش نوسودمندی، ظرفیت نوآوری، ارائهٔ راه‌حل‌های جدید، خلق طرح‌های کارآمد و ساده برای مسائل پیچیده است. نوسودمندی بیانگر ابتکار، انگیزهٔ درونی و قدرت تجسم کارهای نو است و معمولاً در موقعیت‌های مسئله‌محور، فرصت بروز پیدا می‌کند.

تعامل هوش و کنش در بستر زمینه

نکتهٔ کلیدی در این الگو آن است که هوش و کنش در خلأ عمل نمی‌کنند، بلکه در بستر زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی، محیطی و حتی احساسی معنا می‌یابند. بنابراین، توانایی فرد نه تنها برآمده از ذهن و رفتار اوست، بلکه از نوع تعامل او با زمینه نیز تأثیر می‌پذیرد و بر آن اثر می‌گذارد.

مثلاً رشد هوش تجربی در فردی که در محیطی محروم از تحریکات حسی و فعالیت بدنی قرار دارد، به‌شدت محدود می‌شود. همچنین، کنش نوسودمندی بدون زمینه‌ای برای آزمایش، خطا و جسارت در خلق راه‌حل‌های تازه، مجال بروز نخواهد یافت. از این‌رو، شکوفایی توانایی‌های بنیادین در گرو فراهم بودن زمینه‌های متناسب برای یادگیری و کنش است.

تعریف تعاملی هوش و عملکرد

بر پایهٔ مباحث فوق، می‌توان هوش را از منظر تعاملی چنین تعریف کرد: «توانایی در یادگیری مفاهیم، تجربهٔ دانسته‌ها و طبقه‌بندی آنها، در تعامل با کنش‌های فردی و زمینه‌های محیطی.»

این تعریف، هوش را نه یک صفت ایستا، بلکه یک فرایند پویا می‌داند که در هم‌زمانی با عمل و زمینه شکل می‌گیرد. به‌همین ترتیب، عملکرد نهایی انسان، محصول تعامل سازوار میان هوش‌های سه‌گانه، کنش‌های دوگانه و زمینه‌های سه‌گانه (فردی، اجتماعی، محیطی) است.

کاربردهای نظری و عملی

این پارادایم نظری، زمینه‌ساز شکل‌گیری الگوهای نوین در حوزه‌های گوناگون است. در روان‌شناسی تربیتی، می‌توان بر اساس آن الگوهای آموزشی مبتنی بر تفاوت‌های هوشی و کنشی طراحی کرد. در روان‌درمانی، می‌توان با شناسایی نقص یا ناهماهنگی در یکی از ابعاد یادگیری یا کنش، به اصلاح الگوهای شناختی ـ رفتاری پرداخت. در حوزهٔ استعدادسنجی و نخبه‌پروری، می‌توان توانایی نوسودمندی را به عنوان شاخصی مستقل از صرف عملکرد تحصیلی شناسایی و تقویت کرد.